ثبت خاطرات شما معرفی به دوستان

آمستردام-هلند - شيما و علي - 1391/10/22
شرح خاطره :

عصر هنگام بازم نوبت به گردش در ميدون ايستگاه مركزي بود كه با نماي زيباي بيرونيش خودش يكجور معماري زيباي شهر محسوب ميشه. اينجا همونجاييه كه نماد معروف شهر يا همون I amsterdam رو دربر داره. هرچند وقتي ما اونجا بوديم اونا در دست تعمير بودن!

http://s3.picofile.com/file/7591016555/083.jpg

از اونجا كه روز يكشنبه بود و روي تابلوي جلوي كليساي نبش ميدون ساعت 5 رو زمان سرودهاي مذهبي اعلام كرده بودن، ترجيح داديم كه ديدن اين برنامه رو هم حداقل براي يبارم كه شده تجربه كنيم. اما هنگام ورود به كليسا كشيشي ميانسال جلو اومد و خيلي محترمانه خواست كه داخل كليسا عكس نگيريم! و يه برگه هم كه روش متن سرودها نوشته شده بود دستمون داد.

http://s1.picofile.com/file/7535445692/147.jpg

كليساي زيبا با پنجره هاي مشبك بازم مشابه ساير كليساهاي اروپا با گنبدي بلند و مرتفع زيبايي اين كليسا رو جلوه گر مي كرد.


http://s3.picofile.com/file/7583312903/070.jpg

برنامه شروع شده بود و آهنگ ها يكي يكي با پيانو نواخته مي شدن و ما هم حدود نيم ساعتي با گوش دادن به اون موسيقي زيبا حال و هواي عرفاني و آرامش رو تجربه كرديم و تو اين فاصله خستگي هاي تمام روز رو هم در مي كرديم.

بعد از كليسا حالا نوبت آسياب هاي بادي بود كه رو نقشه به عنوان جاذبه هاي شهر مشخص كرده بودنش و اين شد كه با تراموا به اون سمت حركت كرديم. اما راستش شهر بروژ زيبا و رويايي با آسياب بادي بالاي تپه هاي سرسبز و چشم انداز رويايي اش ديگه آسياب بادي هاي معمولي آمستردام رو از چشممون انداخته بود! حالا بگذريم كه كلي وقتمون تلف شد تا اونجا برسيم!

http://s3.picofile.com/file/7535446127/154.jpg

تو اين حين با توجه به كارت هاي پس 48 ساعتمون، تراموا و اتوبوس سواري داخل شهر هم خالي از لطف نبود! هرچند بازم تاكيد ميشه كه يادتون نره تو هر بار سوارشدن كارتتونو رجيستر كنيد!

http://s3.picofile.com/file/7535446555/157.jpg

بعد از همه اين حرف ها ساعت 7 و 8 بود كه بازهم ترجيح داديم تا حد فاصل ميدون دام و ميدون ايستگاه مركزي رو بچرخيم. هرچند هنوز خورشيد وسط آسمون بود. تو اين گشت و گذار اول همه ديدن ابتكارات جالب برخي از فروشگاهها كه با كاغذ كاردستي زيبايي رو با جزئيات كامل درست كرده بودن خيلي برامون جالب بود!


http://s3.picofile.com/file/7530932040/054.jpg

بعد هم كار دستمون داديم و اين بار دلمون طاقت نياورد و گفتيم جهنم يه بارش كه چاق نمي كنه!!! در نتيجه جلوي مغازه سيب زميني با پرداخت 2 يورو يه پاكت كوچيك سيب زميني سرخ كرده گرفتيم. اما يارو واسمون پنير نريخت! پرسيديم بابا پنيرش كو؟ كه معلوم شد پنير خودش يه يوروا! و خلاصه با پرداخت يك يورو اضافه با اشتهاي فراوون به سيب زميني هاي پنيري حمله ور شديم. البته اينم بگيم خيلي دلتون نخواد چيز خاصي نبود خيلي بهتر و خوشمزه ترشو مي تونيد تو همين تهرون خودمون با يك پنجم قيمت يا حتي كمتر بخوريد! اين خارجيا اصلا آشپزي بلد نيستند كه! نمونش همين پيتزاهاشونه! بيان ايران بفهمن پيتزا يعني چي! تا يه كم كمتر دستشون بلرزه وقتي ملات پيتزا رو مي ريزن!!!

در آمستردام به موضوع جالب اختلاف بين هلندي ها و بلژيكي ها هم كه حسابي با هم كركري دارن پي برديم. اونطور كه شنيديم هلندي ها به همسايه هاي بلژيكيشون ميگن سيب زميني خورهاي احمق و در طرف مقابل بلژيكي ها هم براي هلندي ها عبارت پنير خورهاي كله پوك رو انتخاب كردن!

غروب بارديگه به خيابون زيباي Nieuwndijk كه يجورايي حد فاصل ميدون دام تا ايستگاه مركزي منتهي مي شد برگشتيم. اينجا بهترين پاتوق توريست ها بود. براي تصورش مي تونيد خيابون سپهسالار تهران و يا وليعصر تبريز رو البته با عرضي يكم كمتر و طولي بيشتر تصور كنيد. بازم سنگفرش هاي زيبا و ممنوعيت ورود اتومبيل!


http://s2.picofile.com/file/7591015157/058.jpg

موزه تاريخ آمستردام هم تو يه بن بست فرعي كوچك تو همين منطقه قرار گرفته كه اگه وقتش رو داشتيد ديدنش خيلي خالي از لطف نيست.


http://s3.picofile.com/file/7535445371/143.jpg

در اين رابطه بازم دوست خوبمون نكيسا نورائي خيلي قشنگ همه چيز رو توصيف كرده. بد نيست يه نگاهي به توصيف اون بندازيم:

 http://s2.picofile.com/file/7616431826/Tarikh.jpg

در ادامه مسير بالاخره بعد از كلي وسواس يك جفت كفش چوبي نماد شهر رو به عنوان سوغاتي خريداري كرديم و بعدهم با گشت و گذار تو مغازه ها يجورايي خودمونو تا شب سرگرم كرديم.


http://s2.picofile.com/file/7616443545/soghat.jpg

تو اين حين از قرار امشب بازي تيم ملي هلند با ايرلند بود و اين بازي دوستانه موجب شده بود كه اين هلندي هاي خوره فوتبال بدون اغراق حداقل 30 تا 40 درصد مردمشون با لباس تيم مليشون در كافه ها در كنار تك و توك ايرلندي كه با لباس سبز حضور داشتن كري خوندنشونو ادامه بدن!


http://s3.picofile.com/file/7530932361/056.jpg

از اينا كه بگذريم بازم بايد از اين محله قشنگ بنويسيم! جالب اونكه تو اين خيابون حتي دستشويي ها هم باكلاسن! فرضا يكي از فروشگاه با موقعيت عالي تغيير كاربري داده و تبديل به دستشويي شده بود!


http://s3.picofile.com/file/7535445585/146.jpg

بعدا فهميديم اين مغازه لوازم و خدمات مربوط به توالت رو ارائه مي ده و توالتهاي بسيار تميز و مرتب با چشم انداز هنري داره و چند تا شعبه هم تو كل اروپا زده!


toilet

در آخرين بخش از گردش روزانه اين بار به جهت خستگي ترن سواري و گشتي در شهر رو بر همه چيز ترجيح داديم. تو اين حين ايستگاه سوم يا چهارم بود كه با ديدن بناي زيبايي توقف كرديم. از قرار اين هم بناي معروفي بود. خونه نويسنده داستان خاطرات يك دختر جوان يعني آنه فرانك. كه يه دختر يهوديه كه زمان نازيها همراه خونوادش چند سال در اين ساختمون پنهان شده بود و آخرش گير مي افته و اعدام ميشه!

http://s1.picofile.com/file/7535446234/155.jpg

بعد از همه اين داستان ها با اينكه ساعت از 9 شب هم گذشته بود اما انگار از تاريك شدن هوا خبري نيست! ما ديگه بريده بوديم اما راستش تو اين موقعيت ها مگه آدم دلش مي ياد بي خيال بشه و بره تو گوشه اتاق هتل خودش رو حبس كنه! نمي دونيم تا حالا اين حس رو تجربه كرديد يا نه! مثل اينكه يه عالم خوراكي خوشمزه جلوتون بذارن كه برق از چشاتون بپره اما تو اون لحظه اونقدر سير باشيد كه نتونيد لب به اونا بزنيد. از طرف ديگه يجور فشار رواني از دست دادن اين همه خوراكي و عدم دسترسي به اون براي فردا و روزهاي بعد ديوونتون كنه!!!

اما راستش ما بعد از يك روز پركار ديگه واقعا ناي تكون خوردن نداشتيم و اين شد كه بعد از دقايقي خيابون گردي نهايتا با برگشت به هتل گشت روزانمون به پايان برديم!

شب براي شام با كلي اشتياق به سراغ كنسرو گوشت غازي كه از مجارستان خريده بوديم رفتيم. اما چشمتون روز بد نبينه با گذاشتن اولي لقمه از معجون ميكس شده اي كه تحت عنوان گوشت غاز بهمون قالب كرده بودن، ترجيح داديم با همون نون و پنير شكممونو سير كنيم! يعني ما ديگه تا آخر عمر طرف گوشت غاز هم - حداقل از اين نوعش- نمي ريم! اهههههههه!

ادامه دارد ...

 

كاسپر و در مسير بازگشت

سرانجام صبح آخرين روز اقامتمون در هلند و يا در حقيقت در اروپا فرا رسيد. با صداي بارش قطره هاي بارون كه به شيشه مي خورد چشم از خواب گشوديم. شايد اين وداعي رومانتيك بود با سرزمين سرسبز اروپا! چه زود اين سفر 17 روزه با همه نشيب و فرازهاش تموم شد و ديگه بايد همه چيز بر مي گشت سرجاي اولش! اما نه! با كوله بار تجربه اين سفر كه هر ساعت و روزش حكايتي جديد رو برامون رقم زد ديگه ما اون آدم هاي قبل نبوديم!

با احتساب سفرهاي قبلي حالا ديگه تقريبا كل قاره سبز اروپا رو زير پا گذاشتيم (هرچند هنوزم حسرت رفتن به پراگ رويايي و حتي كشورهاي اسكانديناوي تو دلمون مونده!!!) و بازم يه عالمه خاطره رنگي و سياه سفيد رو با خودمون يدك مي كشيم كه هر بار با يادآوريشون و يا حتي هر خبر كوچكي كه از اون شهرها در تلويزيون يا وبلاگ هايي كه مي بينيم، همه چيز دوباره زنده ميشه و فيلمون ياد هندستون مي كنه!

اينه كه باعث شده تا آلوده وبلاگ نويسي و وبلاگخواني بشيم چرا كه اينجوري حداقل با ثبت خاطره هاي نزديكترمون يجورايي همه چپز رو تو ذهنمون طبقه بندي مي كنيم!

از اينا كه بگذريم با توجه به اينكه پروازمون عصر هنگام بود و حداقل تا ظهر كلي وقت داشتيم. از قبل قرار گشت و گذار در پارك جنگلي كاسپر (همون روح سرگردون فانتزي!) كه بغل هتلمون بود رو با خودمون گذاشته بوديم. به اين خاطر بدون ملاحظه زير بارون از هتل زديم بيرون!

http://s3.picofile.com/file/7583311505/2_2_.jpg

با ورود به محوطه زيباي پارك و فضاي سرسبز و رايحه سبزه هاي بارون خورده  آدم  مست مي شد اما چه فايده كه شدت بارون در كنار خلوتي اين پارك جنگلي بزرگ كه توش پرنده پر نمي زد موجب شد در عزممون براي جلو رفتن بيشتر در پارك تجديد نظر كنيم. به هر حال تو اون روز تعطيل خلوت احتياط شرط عقل بود! اونم آخرين ساعات اقامتمون در اروپا نبايد به استقبال خطر مي رفتيم!!!

http://s2.picofile.com/file/7583312040/8_2_.jpg

بعد از اون به اين نتيجه رسيديم كه شايد تو اين هواي باروني يكم  اتوبوس يا ترن گردي در سطح شهر انتخاب مناسبي باشه. به هر صورت اين آخرين ساعتهاي اقامتمون در اروپا بود و نبايد تلفش مي كرديم! حالا بازم جاي شكرش باقيه كه اين بارون ديروز نيومد وگرنه كار ما زار بود! خلاصه رفتيم و سوار تراموا شديم.

نكته جالبي كه تو تراموا و اتوبوس ها به چشم مي ياد، تلاش اونا براي فرهنگسازي شهروندانه! تصوير زير خودش مي تونه گوياي همه چيز باشه كه اميدواريم يكم هم ما ياد بگيريم!!!

http://s3.picofile.com/file/7535437418/12_2_.jpg

با گردش نهايي در سطح شهر بازم ساختمون هاي زيباي شهر آمستردام و البته خيابون هاي خالي از عابر كه با تركيب تعطيلي آخر هفته و بارون چندان غير عادي نبود يكي دو ساعتي رو سپري كرديم. از ميدون ايستگاه مركزي گرفته تا ترامواي مركزي شهر. هرچند چون برنامشونو دقيق بررسي نكرده بوديم تو آخر ايستگاه يكم وايساديم تا خانوم ترامواران با كشيدن سيگارش در فضاي خارج از تراموا و حركتي دوباره بازم ما رو به نقطه اول برسونه.

اين اروپاييها ذوق عجيبي در تزيين پشت پنجره هاشون دارن. اصلا انگار جزو اصولشونه. خيليها حتي مجسمه و آباژور پشت پنجره شون بود. اين باعث ميشد كه خونه ها نماي زيبا و چشم نوازي داشته باشن. توي هلند و بلژيك هم گلدونهاي زيباي گل اركيده پشت پنجره ها خيلي مرسوم بود كه ما عاشقش شديم.

http://s3.picofile.com/file/7627402040/124.jpg

راستش بارون شهرهاي اروپا هم حكايت جالبيه. اولش يكم قشنگ و با طراوته اما بعد يجورايي آدمو اسير مي كنه و قدرت تحرك رو از آدم مي گيره. اينكه مي گن نميشه خدا و خرما رو با هم داشت! با اين حال هيچ جور راه نداشت از ساختمونهاي زيباي شهر بگذريم!

http://s3.picofile.com/file/7627404080/131.jpg

هنگام ظهر با تحويل دادن هتل محل اقامتمون با اتوبوس جلوي هتل و بعدهم ترن 4 يورويي مخصوص فرودگاه مستقيم به سمت فرودگاه حركت كرديم. البته اين بار تو ترن كنارمون چند تا بچه كوچيك خوشگل هلندي هم نشسته بودن و بدون توجه به حساسيت پدر و مادرشون تو سر و كله هم مي زدن! به خصوص يكي از بچه ها كه يكم بزرگتر بود زير چشمي ما رو مي پاييد و  از اونجايي كه يجورايي حس سرپرستي نسبت به بقيه داشت هر چند لحظه يكبار به ساير بچه ها نهيب مي زد كه مواظب رفتارشون در مقابل ما باشن!!!


http://s1.picofile.com/file/7535438923/16_2_.jpg

استاديوم بزرگ آژاكس هم در كنار جاده بهمون يادآوري كرد كه متاسفانه هنوز خيلي جا هاست كه تو آمستردام نديديمشون!

http://s1.picofile.com/file/7535437846/15_2_.jpg

نهايتاً دقايقي بعد به فرودگاه اسكيپول رسيديم. فرودگاهي كه مقصد نهاييمون در دل خاك اروپا بود.

در طبقه دوم كارت پرواز هواپيمايي ايران اير توسط  متصدي هاي هلندي KLM به سرعت انجام شد و اونجا بود كه بعد از چند هفته تعدادي از هموطناي ايرانيمونو با شمايلي آشنا ديديم! روسري هاي بلاتكليف مسافرهاي آشنا ما رو به گيت مربوط به پرواز ايران راهنمايي كرد و البته همراه با زمزمه هايي از كلام زيبا و شيرين فارسي در گوشمان!

بازهم دقايق  واپسين ترك خاك اروپا و گذر از گيت خروجي است و وقتي پاسمون مهر خورد كه از اعتبار ويزامون تنها چند ساعت بيشتر باقي نمونده بود! تنها نكته قشنگش استشمام بوي وطن و ديدار عزيزان است كه حس جدايي از اين خطه سرسبز رو برامون آسون مي كنه!

سالن ترانزيت فرودگاه  اسكيپول با توجه به وسعت و تنوعش مي تونه حداقل چند ساعتي آدم رو مشغول خودش كنه. به خصوص كه يكي از اونا پنير فروشي با طعم هاي مختلفش اونم با بشقاب تست مجانيش باشه!

ساعتي بعد به سمت سالن خروج هدايت شديم و اينجا ديگه جمعيت ايروني كنارمونم هم حس وطن رو تداعي مي كرد. زمزمه هاي فارسي مسافرين در مورد موضوعات مختلف از سخت شدن قوانين مهاجرت تا حس خوب بازديد اقوام و فرزندان ساكن هلند و يا كسايي كه براي بيزينس سفر مي كردن همه و همه به گوشمون مي خورد و ما رو كه تازه داشت خستگي 17 روز سفر به دور اروپا يادمون مي اومد رو با تصوراتي در مورد اينكه ديگه كي و كجا بتونيم چنين سفرهايي رو دوباره تجربه كنيم به فكر فرو برده بود!

با سوار شدن به هواپيما خبر خوب اين بود كه خوشبختانه مشكل سوخت رساني هواپيما براي هلند موضوعيت نداره و انشالله 6 ساعت ديگه بدون توقف تو ايران فرود مي يايم. از اون بهتر غذاي ايروني با برنج هاي زعفروني و عطر دارش بود كه تو اين هفته ها كلي حسرتش رو كشيده بوديم!  هرچند كيفيت پروازاي الان هما كجا و پروازهاي چند سال قبلش!!!

نهايتاً در آخرين ساعتهاي شب، هواپيما در فرودگاه بين المللي به زمين نشست و اين هم پاياني بود بر تجربه اي ارزشمند از سفر به دور اروپا!

بازم از همه عزيزاني كه با بيان نظرات ارزشمندشون و انرژي مثبت اين بار هم به ما انگيزه و امكان ثبت تجربيات سفرمون رو هديه دادن صميمانه سپاسگذاريم. در بخش هاي آتي شرح جزئيات هزينه هاي سفر اخيرمون به اروپا رو ارائه كرده و بعد هم  اگه عمري بود به شرح سفر آخرمون به گرجستان (باتومي و تفليس)خواهيم پرداخت.